قلم بخت من شکسته سر است
قلم بخت من شکسته سر است
قلم بخت من شکسته سر است
قلم بخت من شکسته سر است
قلم بخت من شکسته سر است
موی در سر ز طالع هنر است
موی در سر ز طالع هنر است
موی در سر ز طالع هنر است
موی در سر ز طالع هنر است
موی در سر ز طالع هنر است
بخت نیک، آرزو رسان دل است
بخت نیک، آرزو رسان دل است
بخت نیک، آرزو رسان دل است
بخت نیک، آرزو رسان دل است
بخت نیک، آرزو رسان دل است
که قلم نقش بند هر صور است
که قلم نقش بند هر صور است
که قلم نقش بند هر صور است
که قلم نقش بند هر صور است
که قلم نقش بند هر صور است
نقش امید چون تواند بست
نقش امید چون تواند بست
نقش امید چون تواند بست
نقش امید چون تواند بست
نقش امید چون تواند بست
قلمی کز دلم شکسته تر است
قلمی کز دلم شکسته تر است
قلمی کز دلم شکسته تر است
قلمی کز دلم شکسته تر است
قلمی کز دلم شکسته تر است
دیده دارد سپید بخت سیاه
دیده دارد سپید بخت سیاه
دیده دارد سپید بخت سیاه
دیده دارد سپید بخت سیاه
دیده دارد سپید بخت سیاه
این سپید آفت سیاه سر است
این سپید آفت سیاه سر است
این سپید آفت سیاه سر است
این سپید آفت سیاه سر است
این سپید آفت سیاه سر است
بخت را در گلیم بایستی
بخت را در گلیم بایستی
بخت را در گلیم بایستی
بخت را در گلیم بایستی
بخت را در گلیم بایستی
این سپیدی برص که در بصر است
این سپیدی برص که در بصر است
این سپیدی برص که در بصر است
این سپیدی برص که در بصر است
این سپیدی برص که در بصر است
چشم زاغ است بر سیاهی بال
چشم زاغ است بر سیاهی بال
چشم زاغ است بر سیاهی بال
چشم زاغ است بر سیاهی بال
چشم زاغ است بر سیاهی بال
گر سپیدی به چشم زاغ در است
گر سپیدی به چشم زاغ در است
گر سپیدی به چشم زاغ در است
گر سپیدی به چشم زاغ در است
گر سپیدی به چشم زاغ در است
کوه را زر چه سود بر کمرش
کوه را زر چه سود بر کمرش
کوه را زر چه سود بر کمرش
کوه را زر چه سود بر کمرش
کوه را زر چه سود بر کمرش
که شهان را زر از در کمر است
که شهان را زر از در کمر است
که شهان را زر از در کمر است
که شهان را زر از در کمر است
که شهان را زر از در کمر است
تن چو ناخن شد استخوانم از آنک
تن چو ناخن شد استخوانم از آنک
تن چو ناخن شد استخوانم از آنک
تن چو ناخن شد استخوانم از آنک
تن چو ناخن شد استخوانم از آنک
بخت را ناخته به چشم در است
بخت را ناخته به چشم در است
بخت را ناخته به چشم در است
بخت را ناخته به چشم در است
بخت را ناخته به چشم در است
استخوان پیش کش کنم غم را
استخوان پیش کش کنم غم را
استخوان پیش کش کنم غم را
استخوان پیش کش کنم غم را
استخوان پیش کش کنم غم را
زآنکه غم میهمان سگ جگر است
زآنکه غم میهمان سگ جگر است
زآنکه غم میهمان سگ جگر است
زآنکه غم میهمان سگ جگر است
زآنکه غم میهمان سگ جگر است
روز دانش زوال یافت که بخت
روز دانش زوال یافت که بخت
روز دانش زوال یافت که بخت
روز دانش زوال یافت که بخت
روز دانش زوال یافت که بخت
به من راست فعل کژ نگر است
به من راست فعل کژ نگر است
به من راست فعل کژ نگر است
به من راست فعل کژ نگر است
به من راست فعل کژ نگر است
بس به پیشین ندیده ای خورشید
بس به پیشین ندیده ای خورشید
بس به پیشین ندیده ای خورشید
بس به پیشین ندیده ای خورشید
بس به پیشین ندیده ای خورشید
که چو کژ سر نمود کژ نظر است
که چو کژ سر نمود کژ نظر است
که چو کژ سر نمود کژ نظر است
که چو کژ سر نمود کژ نظر است
که چو کژ سر نمود کژ نظر است
چون نفس می زنم کژم نگرد
چون نفس می زنم کژم نگرد
چون نفس می زنم کژم نگرد
چون نفس می زنم کژم نگرد
چون نفس می زنم کژم نگرد
چرخ کژ سیر کاهرمن سیر است
چرخ کژ سیر کاهرمن سیر است
چرخ کژ سیر کاهرمن سیر است
چرخ کژ سیر کاهرمن سیر است
چرخ کژ سیر کاهرمن سیر است
چون صفیرش زنی کژت نگرد
چون صفیرش زنی کژت نگرد
چون صفیرش زنی کژت نگرد
چون صفیرش زنی کژت نگرد
چون صفیرش زنی کژت نگرد
اسب کورا نظر بر آب خور است
اسب کورا نظر بر آب خور است
اسب کورا نظر بر آب خور است
اسب کورا نظر بر آب خور است
اسب کورا نظر بر آب خور است
یا مگر راست می کند کژ من
یا مگر راست می کند کژ من
یا مگر راست می کند کژ من
یا مگر راست می کند کژ من
یا مگر راست می کند کژ من
که مرا از کژی هنوز اثر است
که مرا از کژی هنوز اثر است
که مرا از کژی هنوز اثر است
که مرا از کژی هنوز اثر است
که مرا از کژی هنوز اثر است
ترک آن کژ نگه کند در تیر
ترک آن کژ نگه کند در تیر
ترک آن کژ نگه کند در تیر
ترک آن کژ نگه کند در تیر
ترک آن کژ نگه کند در تیر
تا شود راست کالت ظفر است
تا شود راست کالت ظفر است
تا شود راست کالت ظفر است
تا شود راست کالت ظفر است
تا شود راست کالت ظفر است
همه روز اعور است چرخ ولیک
همه روز اعور است چرخ ولیک
همه روز اعور است چرخ ولیک
همه روز اعور است چرخ ولیک
همه روز اعور است چرخ ولیک
احول است آن زمان که کینه ور است
احول است آن زمان که کینه ور است
احول است آن زمان که کینه ور است
احول است آن زمان که کینه ور است
احول است آن زمان که کینه ور است
هر که را روی راست، بخت کژ است
هر که را روی راست، بخت کژ است
هر که را روی راست، بخت کژ است
هر که را روی راست، بخت کژ است
هر که را روی راست، بخت کژ است
مار کژ بین که بر رخ سپر است
مار کژ بین که بر رخ سپر است
مار کژ بین که بر رخ سپر است
مار کژ بین که بر رخ سپر است
مار کژ بین که بر رخ سپر است
بس نبالد گیابنی که کژ است
بس نبالد گیابنی که کژ است
بس نبالد گیابنی که کژ است
بس نبالد گیابنی که کژ است
بس نبالد گیابنی که کژ است
بس نپرد کبوتری که تر است
بس نپرد کبوتری که تر است
بس نپرد کبوتری که تر است
بس نپرد کبوتری که تر است
بس نپرد کبوتری که تر است
دهر صیاد و روز و شب دو سگ است
دهر صیاد و روز و شب دو سگ است
دهر صیاد و روز و شب دو سگ است
دهر صیاد و روز و شب دو سگ است
دهر صیاد و روز و شب دو سگ است
چرخ باز کبود تیز پر است
چرخ باز کبود تیز پر است
چرخ باز کبود تیز پر است
چرخ باز کبود تیز پر است
چرخ باز کبود تیز پر است
همه عالم شکارگه بینی
همه عالم شکارگه بینی
همه عالم شکارگه بینی
همه عالم شکارگه بینی
همه عالم شکارگه بینی
کاین دو سگ زیر و باز بر زبر است
کاین دو سگ زیر و باز بر زبر است
کاین دو سگ زیر و باز بر زبر است
کاین دو سگ زیر و باز بر زبر است
کاین دو سگ زیر و باز بر زبر است
عقل سگ جان هوا گرفت چو باز
عقل سگ جان هوا گرفت چو باز
عقل سگ جان هوا گرفت چو باز
عقل سگ جان هوا گرفت چو باز
عقل سگ جان هوا گرفت چو باز
کاین سگ و باز چون شکارگر است
کاین سگ و باز چون شکارگر است
کاین سگ و باز چون شکارگر است
کاین سگ و باز چون شکارگر است
کاین سگ و باز چون شکارگر است
من چو کبک آب زهره ریخته رنگ
من چو کبک آب زهره ریخته رنگ
من چو کبک آب زهره ریخته رنگ
من چو کبک آب زهره ریخته رنگ
من چو کبک آب زهره ریخته رنگ
صید باز و سگی که بوی بر است
صید باز و سگی که بوی بر است
صید باز و سگی که بوی بر است
صید باز و سگی که بوی بر است
صید باز و سگی که بوی بر است
نیک بد حال و سخت سست دلم
نیک بد حال و سخت سست دلم
نیک بد حال و سخت سست دلم
نیک بد حال و سخت سست دلم
نیک بد حال و سخت سست دلم
حال و دل هر دو یک نه بر خطر است
حال و دل هر دو یک نه بر خطر است
حال و دل هر دو یک نه بر خطر است
حال و دل هر دو یک نه بر خطر است
حال و دل هر دو یک نه بر خطر است
عافیت آرزو کنم هیهات
عافیت آرزو کنم هیهات
عافیت آرزو کنم هیهات
عافیت آرزو کنم هیهات
عافیت آرزو کنم هیهات
این تمناست یافتن دگر است
این تمناست یافتن دگر است
این تمناست یافتن دگر است
این تمناست یافتن دگر است
این تمناست یافتن دگر است
آرزو را ذخیره امید است
آرزو را ذخیره امید است
آرزو را ذخیره امید است
آرزو را ذخیره امید است
آرزو را ذخیره امید است
وصل امید عمر جانور است
وصل امید عمر جانور است
وصل امید عمر جانور است
وصل امید عمر جانور است
وصل امید عمر جانور است
آرزو چون نشاند شاخ طمع
آرزو چون نشاند شاخ طمع
آرزو چون نشاند شاخ طمع
آرزو چون نشاند شاخ طمع
آرزو چون نشاند شاخ طمع
طلبش بیخ و یافت برگ و بر است
طلبش بیخ و یافت برگ و بر است
طلبش بیخ و یافت برگ و بر است
طلبش بیخ و یافت برگ و بر است
طلبش بیخ و یافت برگ و بر است
طمع آسان ولی طلب صعب است
طمع آسان ولی طلب صعب است
طمع آسان ولی طلب صعب است
طمع آسان ولی طلب صعب است
طمع آسان ولی طلب صعب است
صعبی یافت از طلب بتر است
صعبی یافت از طلب بتر است
صعبی یافت از طلب بتر است
صعبی یافت از طلب بتر است
صعبی یافت از طلب بتر است
آرزویی که از جهان خواهم
آرزویی که از جهان خواهم
آرزویی که از جهان خواهم
آرزویی که از جهان خواهم
آرزویی که از جهان خواهم
بدهد زآنکه مست و بی خبر است
بدهد زآنکه مست و بی خبر است
بدهد زآنکه مست و بی خبر است
بدهد زآنکه مست و بی خبر است
بدهد زآنکه مست و بی خبر است
لیکن آن داده را به هشیاری
لیکن آن داده را به هشیاری
لیکن آن داده را به هشیاری
لیکن آن داده را به هشیاری
لیکن آن داده را به هشیاری
واستاند که نیک بد گهر است
واستاند که نیک بد گهر است
واستاند که نیک بد گهر است
واستاند که نیک بد گهر است
واستاند که نیک بد گهر است
در دبستان روزگار، مرا
در دبستان روزگار، مرا
در دبستان روزگار، مرا
در دبستان روزگار، مرا
در دبستان روزگار، مرا
روز و شب لوح آرزو به بر است
روز و شب لوح آرزو به بر است
روز و شب لوح آرزو به بر است
روز و شب لوح آرزو به بر است
روز و شب لوح آرزو به بر است
هیچ طفلی در این دبستان نیست
هیچ طفلی در این دبستان نیست
هیچ طفلی در این دبستان نیست
هیچ طفلی در این دبستان نیست
هیچ طفلی در این دبستان نیست
که ورا سورهٔ وفا ز بر است
که ورا سورهٔ وفا ز بر است
که ورا سورهٔ وفا ز بر است
که ورا سورهٔ وفا ز بر است
که ورا سورهٔ وفا ز بر است
چون برد آیت وفا از یاد؟
چون برد آیت وفا از یاد؟
چون برد آیت وفا از یاد؟
چون برد آیت وفا از یاد؟
چون برد آیت وفا از یاد؟
کآخر اوفوا بعهدی از سور است
کآخر اوفوا بعهدی از سور است
کآخر اوفوا بعهدی از سور است
کآخر اوفوا بعهدی از سور است
کآخر اوفوا بعهدی از سور است
خاطرم بکر و دهر نامرد است
خاطرم بکر و دهر نامرد است
خاطرم بکر و دهر نامرد است
خاطرم بکر و دهر نامرد است
خاطرم بکر و دهر نامرد است
نزد نامرد، بکر کم خطر است
نزد نامرد، بکر کم خطر است
نزد نامرد، بکر کم خطر است
نزد نامرد، بکر کم خطر است
نزد نامرد، بکر کم خطر است
نالش بکر خاطرم ز قضاست
نالش بکر خاطرم ز قضاست
نالش بکر خاطرم ز قضاست
نالش بکر خاطرم ز قضاست
نالش بکر خاطرم ز قضاست
گلهٔ شهربانو از عمر است
گلهٔ شهربانو از عمر است
گلهٔ شهربانو از عمر است
گلهٔ شهربانو از عمر است
گلهٔ شهربانو از عمر است
سایهٔ من خبر ندارد از آنک
سایهٔ من خبر ندارد از آنک
سایهٔ من خبر ندارد از آنک
سایهٔ من خبر ندارد از آنک
سایهٔ من خبر ندارد از آنک
آه من چرخ سوز و کوه در است
آه من چرخ سوز و کوه در است
آه من چرخ سوز و کوه در است
آه من چرخ سوز و کوه در است
آه من چرخ سوز و کوه در است
جوش دریا در دیده زهرهٔ کوه
جوش دریا در دیده زهرهٔ کوه
جوش دریا در دیده زهرهٔ کوه
جوش دریا در دیده زهرهٔ کوه
جوش دریا در دیده زهرهٔ کوه
گوش ماهی بنشنود که کر است
گوش ماهی بنشنود که کر است
گوش ماهی بنشنود که کر است
گوش ماهی بنشنود که کر است
گوش ماهی بنشنود که کر است
مر ما مر من حساب العمر
مر ما مر من حساب العمر
مر ما مر من حساب العمر
مر ما مر من حساب العمر
مر ما مر من حساب العمر
چون به پنجه رسد حساب مر است
چون به پنجه رسد حساب مر است
چون به پنجه رسد حساب مر است
چون به پنجه رسد حساب مر است
چون به پنجه رسد حساب مر است
ناودان مژه ز بام دماغ
ناودان مژه ز بام دماغ
ناودان مژه ز بام دماغ
ناودان مژه ز بام دماغ
ناودان مژه ز بام دماغ
قطره ریز است و آرزو خضر است
قطره ریز است و آرزو خضر است
قطره ریز است و آرزو خضر است
قطره ریز است و آرزو خضر است
قطره ریز است و آرزو خضر است
سبب آبروی آب مژه است
سبب آبروی آب مژه است
سبب آبروی آب مژه است
سبب آبروی آب مژه است
سبب آبروی آب مژه است
صیقل تیغ کوه تیغ خور است
صیقل تیغ کوه تیغ خور است
صیقل تیغ کوه تیغ خور است
صیقل تیغ کوه تیغ خور است
صیقل تیغ کوه تیغ خور است
نکنم زر طلب که طالب زر
نکنم زر طلب که طالب زر
نکنم زر طلب که طالب زر
نکنم زر طلب که طالب زر
نکنم زر طلب که طالب زر
همچو زر نثار پی سپر است
همچو زر نثار پی سپر است
همچو زر نثار پی سپر است
همچو زر نثار پی سپر است
همچو زر نثار پی سپر است
عاقبت هرکه سر فراخت به زر
عاقبت هرکه سر فراخت به زر
عاقبت هرکه سر فراخت به زر
عاقبت هرکه سر فراخت به زر
عاقبت هرکه سر فراخت به زر
همچو سکه نگون و زخم خور است
همچو سکه نگون و زخم خور است
همچو سکه نگون و زخم خور است
همچو سکه نگون و زخم خور است
همچو سکه نگون و زخم خور است
روی عقل از هوای زر همه را
روی عقل از هوای زر همه را
روی عقل از هوای زر همه را
روی عقل از هوای زر همه را
روی عقل از هوای زر همه را
آبله خورده همچو روی زر است
آبله خورده همچو روی زر است
آبله خورده همچو روی زر است
آبله خورده همچو روی زر است
آبله خورده همچو روی زر است
از شمار نفس فذلک عمر
از شمار نفس فذلک عمر
از شمار نفس فذلک عمر
از شمار نفس فذلک عمر
از شمار نفس فذلک عمر
هم غم است ار چه غم نفس شمراست
هم غم است ار چه غم نفس شمراست
هم غم است ار چه غم نفس شمراست
هم غم است ار چه غم نفس شمراست
هم غم است ار چه غم نفس شمراست
غم هم از عالم است و در عالم
غم هم از عالم است و در عالم
غم هم از عالم است و در عالم
غم هم از عالم است و در عالم
غم هم از عالم است و در عالم
می نگنجد که بس قوی حشر است
می نگنجد که بس قوی حشر است
می نگنجد که بس قوی حشر است
می نگنجد که بس قوی حشر است
می نگنجد که بس قوی حشر است
عالم از جور مایهٔ زای غم است
عالم از جور مایهٔ زای غم است
عالم از جور مایهٔ زای غم است
عالم از جور مایهٔ زای غم است
عالم از جور مایهٔ زای غم است
بتر از هیمه مایه شرر است
بتر از هیمه مایه شرر است
بتر از هیمه مایه شرر است
بتر از هیمه مایه شرر است
بتر از هیمه مایه شرر است
چون شرر شد قوی همه عالم
چون شرر شد قوی همه عالم
چون شرر شد قوی همه عالم
چون شرر شد قوی همه عالم
چون شرر شد قوی همه عالم
طعمه سازد چه حاجت تبر است
طعمه سازد چه حاجت تبر است
طعمه سازد چه حاجت تبر است
طعمه سازد چه حاجت تبر است
طعمه سازد چه حاجت تبر است
لهو، یک جزو و غم هزار ورق
لهو، یک جزو و غم هزار ورق
لهو، یک جزو و غم هزار ورق
لهو، یک جزو و غم هزار ورق
لهو، یک جزو و غم هزار ورق
غصه مجموع و قصه مختصر است
غصه مجموع و قصه مختصر است
غصه مجموع و قصه مختصر است
غصه مجموع و قصه مختصر است
غصه مجموع و قصه مختصر است
قابل گل منم که گل همه تن
قابل گل منم که گل همه تن
قابل گل منم که گل همه تن
قابل گل منم که گل همه تن
قابل گل منم که گل همه تن
رنگ خون است و خار نیشتر است
رنگ خون است و خار نیشتر است
رنگ خون است و خار نیشتر است
رنگ خون است و خار نیشتر است
رنگ خون است و خار نیشتر است
غم ز دل زاد و خورد خون دلم
غم ز دل زاد و خورد خون دلم
غم ز دل زاد و خورد خون دلم
غم ز دل زاد و خورد خون دلم
غم ز دل زاد و خورد خون دلم
خون مادر غذا ده پسر است
خون مادر غذا ده پسر است
خون مادر غذا ده پسر است
خون مادر غذا ده پسر است
خون مادر غذا ده پسر است
آتشی کز دل شجر زاید
آتشی کز دل شجر زاید
آتشی کز دل شجر زاید
آتشی کز دل شجر زاید
آتشی کز دل شجر زاید
طعمهٔ او هم از تن شجر است
طعمهٔ او هم از تن شجر است
طعمهٔ او هم از تن شجر است
طعمهٔ او هم از تن شجر است
طعمهٔ او هم از تن شجر است
چرخ بازیچه گون چون بازیچه
چرخ بازیچه گون چون بازیچه
چرخ بازیچه گون چون بازیچه
چرخ بازیچه گون چون بازیچه
چرخ بازیچه گون چون بازیچه
در کف هفت طفل جان شکر است
در کف هفت طفل جان شکر است
در کف هفت طفل جان شکر است
در کف هفت طفل جان شکر است
در کف هفت طفل جان شکر است
بدو خیط ملون شب و روز
بدو خیط ملون شب و روز
بدو خیط ملون شب و روز
بدو خیط ملون شب و روز
بدو خیط ملون شب و روز
در گشایش بسان باد فر است
در گشایش بسان باد فر است
در گشایش بسان باد فر است
در گشایش بسان باد فر است
در گشایش بسان باد فر است
شب که ترکان چرخ کوچ کنند
شب که ترکان چرخ کوچ کنند
شب که ترکان چرخ کوچ کنند
شب که ترکان چرخ کوچ کنند
شب که ترکان چرخ کوچ کنند
کاروان حیات بر حذر است
کاروان حیات بر حذر است
کاروان حیات بر حذر است
کاروان حیات بر حذر است
کاروان حیات بر حذر است
خیل ترکان کنند بر سر کوچ
خیل ترکان کنند بر سر کوچ
خیل ترکان کنند بر سر کوچ
خیل ترکان کنند بر سر کوچ
خیل ترکان کنند بر سر کوچ
غارت کاروان که بر گذر است
غارت کاروان که بر گذر است
غارت کاروان که بر گذر است
غارت کاروان که بر گذر است
غارت کاروان که بر گذر است
خواجه چون دید دردمند دلم
خواجه چون دید دردمند دلم
خواجه چون دید دردمند دلم
خواجه چون دید دردمند دلم
خواجه چون دید دردمند دلم
گفت کین دردناکی از سفر است
گفت کین دردناکی از سفر است
گفت کین دردناکی از سفر است
گفت کین دردناکی از سفر است
گفت کین دردناکی از سفر است
هان کجائی چه می خوری؟ گفتم
هان کجائی چه می خوری؟ گفتم
هان کجائی چه می خوری؟ گفتم
هان کجائی چه می خوری؟ گفتم
هان کجائی چه می خوری؟ گفتم
می خورم خون خود که ما حضر است
می خورم خون خود که ما حضر است
می خورم خون خود که ما حضر است
می خورم خون خود که ما حضر است
می خورم خون خود که ما حضر است
چه خورش کو خورش کدام خورش
چه خورش کو خورش کدام خورش
چه خورش کو خورش کدام خورش
چه خورش کو خورش کدام خورش
چه خورش کو خورش کدام خورش
دست خون مانده را چه جای خور است
دست خون مانده را چه جای خور است
دست خون مانده را چه جای خور است
دست خون مانده را چه جای خور است
دست خون مانده را چه جای خور است
گوید آخر چه آرزو داری
گوید آخر چه آرزو داری
گوید آخر چه آرزو داری
گوید آخر چه آرزو داری
گوید آخر چه آرزو داری
آرزو زهر و غم نه کام و گر است
آرزو زهر و غم نه کام و گر است
آرزو زهر و غم نه کام و گر است
آرزو زهر و غم نه کام و گر است
آرزو زهر و غم نه کام و گر است
نیم جنسی و یک دلی خواهم
نیم جنسی و یک دلی خواهم
نیم جنسی و یک دلی خواهم
نیم جنسی و یک دلی خواهم
نیم جنسی و یک دلی خواهم
آرزوم از جهان همین قدر است
آرزوم از جهان همین قدر است
آرزوم از جهان همین قدر است
آرزوم از جهان همین قدر است
آرزوم از جهان همین قدر است
از دو یک دم که در جهان یابم
از دو یک دم که در جهان یابم
از دو یک دم که در جهان یابم
از دو یک دم که در جهان یابم
از دو یک دم که در جهان یابم
ناگزیر است و از جهان گذر است
ناگزیر است و از جهان گذر است
ناگزیر است و از جهان گذر است
ناگزیر است و از جهان گذر است
ناگزیر است و از جهان گذر است
نگذرد دیگ پایه را ز حجر
نگذرد دیگ پایه را ز حجر
نگذرد دیگ پایه را ز حجر
نگذرد دیگ پایه را ز حجر
نگذرد دیگ پایه را ز حجر
نگذرد آتشی که در حجر است
نگذرد آتشی که در حجر است
نگذرد آتشی که در حجر است
نگذرد آتشی که در حجر است
نگذرد آتشی که در حجر است
به مقامی رسیده ام که مرا
به مقامی رسیده ام که مرا
به مقامی رسیده ام که مرا
به مقامی رسیده ام که مرا
به مقامی رسیده ام که مرا
خار و حنظل بجای گل شکر است
خار و حنظل بجای گل شکر است
خار و حنظل بجای گل شکر است
خار و حنظل بجای گل شکر است
خار و حنظل بجای گل شکر است
کو سر تیغ کرزوی من است
کو سر تیغ کرزوی من است
کو سر تیغ کرزوی من است
کو سر تیغ کرزوی من است
کو سر تیغ کرزوی من است
کانس وحشی به سبزه و شمر است
کانس وحشی به سبزه و شمر است
کانس وحشی به سبزه و شمر است
کانس وحشی به سبزه و شمر است
کانس وحشی به سبزه و شمر است
بر سر تیغ به سری که سر است
بر سر تیغ به سری که سر است
بر سر تیغ به سری که سر است
بر سر تیغ به سری که سر است
بر سر تیغ به سری که سر است
خرج قصاب به بزی که نر است
خرج قصاب به بزی که نر است
خرج قصاب به بزی که نر است
خرج قصاب به بزی که نر است
خرج قصاب به بزی که نر است
ابله از چشم زخم کم رنج است
ابله از چشم زخم کم رنج است
ابله از چشم زخم کم رنج است
ابله از چشم زخم کم رنج است
ابله از چشم زخم کم رنج است
اکمه از درد چشم کم ضرر است
اکمه از درد چشم کم ضرر است
اکمه از درد چشم کم ضرر است
اکمه از درد چشم کم ضرر است
اکمه از درد چشم کم ضرر است
جاهل آسوده، فاضل اندر رنج
جاهل آسوده، فاضل اندر رنج
جاهل آسوده، فاضل اندر رنج
جاهل آسوده، فاضل اندر رنج
جاهل آسوده، فاضل اندر رنج
فضل مجهول و جهل معتبر است
فضل مجهول و جهل معتبر است
فضل مجهول و جهل معتبر است
فضل مجهول و جهل معتبر است
فضل مجهول و جهل معتبر است
سفله مستغنی و سخی محتاج
سفله مستغنی و سخی محتاج
سفله مستغنی و سخی محتاج
سفله مستغنی و سخی محتاج
سفله مستغنی و سخی محتاج
این تغابن ز بخشش قدر است
این تغابن ز بخشش قدر است
این تغابن ز بخشش قدر است
این تغابن ز بخشش قدر است
این تغابن ز بخشش قدر است
همه جور زمانه بر فضلاست
همه جور زمانه بر فضلاست
همه جور زمانه بر فضلاست
همه جور زمانه بر فضلاست
همه جور زمانه بر فضلاست
بوالفضول از حفاش زاستر است
بوالفضول از حفاش زاستر است
بوالفضول از حفاش زاستر است
بوالفضول از حفاش زاستر است
بوالفضول از حفاش زاستر است
سوس را با پلاس کینی نیست
سوس را با پلاس کینی نیست
سوس را با پلاس کینی نیست
سوس را با پلاس کینی نیست
سوس را با پلاس کینی نیست
کین او با پرند شوشتر است
کین او با پرند شوشتر است
کین او با پرند شوشتر است
کین او با پرند شوشتر است
کین او با پرند شوشتر است
حال مقلوب شد که بر تن دهر
حال مقلوب شد که بر تن دهر
حال مقلوب شد که بر تن دهر
حال مقلوب شد که بر تن دهر
حال مقلوب شد که بر تن دهر
ابره کرباس و دیبه آستر است
ابره کرباس و دیبه آستر است
ابره کرباس و دیبه آستر است
ابره کرباس و دیبه آستر است
ابره کرباس و دیبه آستر است
عالم از علم مشتق است و لیک
عالم از علم مشتق است و لیک
عالم از علم مشتق است و لیک
عالم از علم مشتق است و لیک
عالم از علم مشتق است و لیک
جهل عالم به عالمی سمر است
جهل عالم به عالمی سمر است
جهل عالم به عالمی سمر است
جهل عالم به عالمی سمر است
جهل عالم به عالمی سمر است
معنی از اشتقاق دور افتاد
معنی از اشتقاق دور افتاد
معنی از اشتقاق دور افتاد
معنی از اشتقاق دور افتاد
معنی از اشتقاق دور افتاد
کز صلف کبر و از اصف کبر است
کز صلف کبر و از اصف کبر است
کز صلف کبر و از اصف کبر است
کز صلف کبر و از اصف کبر است
کز صلف کبر و از اصف کبر است
قوت مرغ جان به بال دل است
قوت مرغ جان به بال دل است
قوت مرغ جان به بال دل است
قوت مرغ جان به بال دل است
قوت مرغ جان به بال دل است
قیمت شاخ کز به زال زر است
قیمت شاخ کز به زال زر است
قیمت شاخ کز به زال زر است
قیمت شاخ کز به زال زر است
قیمت شاخ کز به زال زر است
دل پاکان شکستهٔ فلک است
دل پاکان شکستهٔ فلک است
دل پاکان شکستهٔ فلک است
دل پاکان شکستهٔ فلک است
دل پاکان شکستهٔ فلک است
زال دستان فکندهٔ پدر است
زال دستان فکندهٔ پدر است
زال دستان فکندهٔ پدر است
زال دستان فکندهٔ پدر است
زال دستان فکندهٔ پدر است
جان دانا عجب بزرگ دل است
جان دانا عجب بزرگ دل است
جان دانا عجب بزرگ دل است
جان دانا عجب بزرگ دل است
جان دانا عجب بزرگ دل است
تن ادریس بس بلند پر است
تن ادریس بس بلند پر است
تن ادریس بس بلند پر است
تن ادریس بس بلند پر است
تن ادریس بس بلند پر است
در گلستان عمر و رستهٔ عهد
در گلستان عمر و رستهٔ عهد
در گلستان عمر و رستهٔ عهد
در گلستان عمر و رستهٔ عهد
در گلستان عمر و رستهٔ عهد
پس گل، خار و بعد نفع، ضر است
پس گل، خار و بعد نفع، ضر است
پس گل، خار و بعد نفع، ضر است
پس گل، خار و بعد نفع، ضر است
پس گل، خار و بعد نفع، ضر است
از پس هر مبارکی شومی است
از پس هر مبارکی شومی است
از پس هر مبارکی شومی است
از پس هر مبارکی شومی است
از پس هر مبارکی شومی است
وز پی هر محرمی صفر است
وز پی هر محرمی صفر است
وز پی هر محرمی صفر است
وز پی هر محرمی صفر است
وز پی هر محرمی صفر است
فقر کن نصب عین و پیش خسان
فقر کن نصب عین و پیش خسان
فقر کن نصب عین و پیش خسان
فقر کن نصب عین و پیش خسان
فقر کن نصب عین و پیش خسان
رفع قصه مکن نه وقت جر است
رفع قصه مکن نه وقت جر است
رفع قصه مکن نه وقت جر است
رفع قصه مکن نه وقت جر است
رفع قصه مکن نه وقت جر است
دهر اگر خوان زندگانی ساخت
دهر اگر خوان زندگانی ساخت
دهر اگر خوان زندگانی ساخت
دهر اگر خوان زندگانی ساخت
دهر اگر خوان زندگانی ساخت
خورد هر چاشنی که کام و گر است
خورد هر چاشنی که کام و گر است
خورد هر چاشنی که کام و گر است
خورد هر چاشنی که کام و گر است
خورد هر چاشنی که کام و گر است
سال کو خرمن جوانی دید
سال کو خرمن جوانی دید
سال کو خرمن جوانی دید
سال کو خرمن جوانی دید
سال کو خرمن جوانی دید
سوخت هر خوشه ای که زیب و فر است
سوخت هر خوشه ای که زیب و فر است
سوخت هر خوشه ای که زیب و فر است
سوخت هر خوشه ای که زیب و فر است
سوخت هر خوشه ای که زیب و فر است
درزیی صدرهٔ مسیح برید
درزیی صدرهٔ مسیح برید
درزیی صدرهٔ مسیح برید
درزیی صدرهٔ مسیح برید
درزیی صدرهٔ مسیح برید
علمش برد و گفت گوش خر است
علمش برد و گفت گوش خر است
علمش برد و گفت گوش خر است
علمش برد و گفت گوش خر است
علمش برد و گفت گوش خر است
کشت امید چون نرویاند
کشت امید چون نرویاند
کشت امید چون نرویاند
کشت امید چون نرویاند
کشت امید چون نرویاند
گریه کو فتح باب هر نظر است
گریه کو فتح باب هر نظر است
گریه کو فتح باب هر نظر است
گریه کو فتح باب هر نظر است
گریه کو فتح باب هر نظر است
وقت تب چون به نی نبرد تب
وقت تب چون به نی نبرد تب
وقت تب چون به نی نبرد تب
وقت تب چون به نی نبرد تب
وقت تب چون به نی نبرد تب
شیر گر نیستانش مستقر است
شیر گر نیستانش مستقر است
شیر گر نیستانش مستقر است
شیر گر نیستانش مستقر است
شیر گر نیستانش مستقر است
دفع عین الکمال چون نکند
دفع عین الکمال چون نکند
دفع عین الکمال چون نکند
دفع عین الکمال چون نکند
دفع عین الکمال چون نکند
رنگ نیلی که بر رخ قمر است
رنگ نیلی که بر رخ قمر است
رنگ نیلی که بر رخ قمر است
رنگ نیلی که بر رخ قمر است
رنگ نیلی که بر رخ قمر است
دی همی گفتم آه کز ره چشم
دی همی گفتم آه کز ره چشم
دی همی گفتم آه کز ره چشم
دی همی گفتم آه کز ره چشم
دی همی گفتم آه کز ره چشم
دل من نیم کشتهٔ عبر است
دل من نیم کشتهٔ عبر است
دل من نیم کشتهٔ عبر است
دل من نیم کشتهٔ عبر است
دل من نیم کشتهٔ عبر است
مرگ یاران شنیدم از ره گوش
مرگ یاران شنیدم از ره گوش
مرگ یاران شنیدم از ره گوش
مرگ یاران شنیدم از ره گوش
مرگ یاران شنیدم از ره گوش
دلم امروز کشتهٔ فکر است
دلم امروز کشتهٔ فکر است
دلم امروز کشتهٔ فکر است
دلم امروز کشتهٔ فکر است
دلم امروز کشتهٔ فکر است
هر که از راه گوش کشته شود
هر که از راه گوش کشته شود
هر که از راه گوش کشته شود
هر که از راه گوش کشته شود
هر که از راه گوش کشته شود
زاندرون پوست خون او هدر است
زاندرون پوست خون او هدر است
زاندرون پوست خون او هدر است
زاندرون پوست خون او هدر است
زاندرون پوست خون او هدر است
آری آری هم از ره گوش است
آری آری هم از ره گوش است
آری آری هم از ره گوش است
آری آری هم از ره گوش است
آری آری هم از ره گوش است
کشتن قندزی که در خزر است
کشتن قندزی که در خزر است
کشتن قندزی که در خزر است
کشتن قندزی که در خزر است
کشتن قندزی که در خزر است
نقطهٔ خون شد از سفر دل من
نقطهٔ خون شد از سفر دل من
نقطهٔ خون شد از سفر دل من
نقطهٔ خون شد از سفر دل من
نقطهٔ خون شد از سفر دل من
خود سفر هم به نقطه ای سقر است
خود سفر هم به نقطه ای سقر است
خود سفر هم به نقطه ای سقر است
خود سفر هم به نقطه ای سقر است
خود سفر هم به نقطه ای سقر است
تا به غربت فتاده ام همه سال
تا به غربت فتاده ام همه سال
تا به غربت فتاده ام همه سال
تا به غربت فتاده ام همه سال
تا به غربت فتاده ام همه سال
نه مهم غیبت و سه مه حضر است
نه مهم غیبت و سه مه حضر است
نه مهم غیبت و سه مه حضر است
نه مهم غیبت و سه مه حضر است
نه مهم غیبت و سه مه حضر است
نی نی از بخت شکرها دارم
نی نی از بخت شکرها دارم
نی نی از بخت شکرها دارم
نی نی از بخت شکرها دارم
نی نی از بخت شکرها دارم
چند شکری که شوک بی ثمر است
چند شکری که شوک بی ثمر است
چند شکری که شوک بی ثمر است
چند شکری که شوک بی ثمر است
چند شکری که شوک بی ثمر است
صورت بخت من طویل الذیل
صورت بخت من طویل الذیل
صورت بخت من طویل الذیل
صورت بخت من طویل الذیل
صورت بخت من طویل الذیل
در وفا چون قصیر با قصر است
در وفا چون قصیر با قصر است
در وفا چون قصیر با قصر است
در وفا چون قصیر با قصر است
در وفا چون قصیر با قصر است
بخت ملاح کشتی طرب است
بخت ملاح کشتی طرب است
بخت ملاح کشتی طرب است
بخت ملاح کشتی طرب است
بخت ملاح کشتی طرب است
بخت فلاح کشته بطر است
بخت فلاح کشته بطر است
بخت فلاح کشته بطر است
بخت فلاح کشته بطر است
بخت فلاح کشته بطر است
چشم بد دور بر در بختم
چشم بد دور بر در بختم
چشم بد دور بر در بختم
چشم بد دور بر در بختم
چشم بد دور بر در بختم
چرخ حلقه به گوش همچو در است
چرخ حلقه به گوش همچو در است
چرخ حلقه به گوش همچو در است
چرخ حلقه به گوش همچو در است
چرخ حلقه به گوش همچو در است
بخت، مرغ نشیمن امل است
بخت، مرغ نشیمن امل است
بخت، مرغ نشیمن امل است
بخت، مرغ نشیمن امل است
بخت، مرغ نشیمن امل است
روز، طفل مشیمهٔ سحر است
روز، طفل مشیمهٔ سحر است
روز، طفل مشیمهٔ سحر است
روز، طفل مشیمهٔ سحر است
روز، طفل مشیمهٔ سحر است
هم ز بخت است کز مقالت من
هم ز بخت است کز مقالت من
هم ز بخت است کز مقالت من
هم ز بخت است کز مقالت من
هم ز بخت است کز مقالت من
همه عالم غرائب و غرر است
همه عالم غرائب و غرر است
همه عالم غرائب و غرر است
همه عالم غرائب و غرر است
همه عالم غرائب و غرر است
استراحت به بخت یا نعم است
استراحت به بخت یا نعم است
استراحت به بخت یا نعم است
استراحت به بخت یا نعم است
استراحت به بخت یا نعم است
استطابت به آب یا مدر است
استطابت به آب یا مدر است
استطابت به آب یا مدر است
استطابت به آب یا مدر است
استطابت به آب یا مدر است
فخر من یاد کرد شروان به
فخر من یاد کرد شروان به
فخر من یاد کرد شروان به
فخر من یاد کرد شروان به
فخر من یاد کرد شروان به
که مباهات خور به باختر است
که مباهات خور به باختر است
که مباهات خور به باختر است
که مباهات خور به باختر است
که مباهات خور به باختر است
لیک تبریز به اقامت را
لیک تبریز به اقامت را
لیک تبریز به اقامت را
لیک تبریز به اقامت را
لیک تبریز به اقامت را
که صدف قطره را بهین مقر است
که صدف قطره را بهین مقر است
که صدف قطره را بهین مقر است
که صدف قطره را بهین مقر است
که صدف قطره را بهین مقر است
هم به مولد قرار نتوان کرد
هم به مولد قرار نتوان کرد
هم به مولد قرار نتوان کرد
هم به مولد قرار نتوان کرد
هم به مولد قرار نتوان کرد
که صدف حبس خانهٔ درر است
که صدف حبس خانهٔ درر است
که صدف حبس خانهٔ درر است
که صدف حبس خانهٔ درر است
که صدف حبس خانهٔ درر است
گرچه تبریز شهره تر شهری است
گرچه تبریز شهره تر شهری است
گرچه تبریز شهره تر شهری است
گرچه تبریز شهره تر شهری است
گرچه تبریز شهره تر شهری است
لیک شروان شریفتر ثغر است
لیک شروان شریفتر ثغر است
لیک شروان شریفتر ثغر است
لیک شروان شریفتر ثغر است
لیک شروان شریفتر ثغر است
خاک شروان مگو که وان شر است
خاک شروان مگو که وان شر است
خاک شروان مگو که وان شر است
خاک شروان مگو که وان شر است
خاک شروان مگو که وان شر است
کان شرفوان به خیر مشتهر است
کان شرفوان به خیر مشتهر است
کان شرفوان به خیر مشتهر است
کان شرفوان به خیر مشتهر است
کان شرفوان به خیر مشتهر است
هم شرفوان نویسمش لیکن
هم شرفوان نویسمش لیکن
هم شرفوان نویسمش لیکن
هم شرفوان نویسمش لیکن
هم شرفوان نویسمش لیکن
حرف علت از آن میان بدر است
حرف علت از آن میان بدر است
حرف علت از آن میان بدر است
حرف علت از آن میان بدر است
حرف علت از آن میان بدر است
عیب شروان مکن که خاقانی
عیب شروان مکن که خاقانی
عیب شروان مکن که خاقانی
عیب شروان مکن که خاقانی
عیب شروان مکن که خاقانی
هست از آن شهر کابتداش شر است
هست از آن شهر کابتداش شر است
هست از آن شهر کابتداش شر است
هست از آن شهر کابتداش شر است
هست از آن شهر کابتداش شر است
عیب شهری چرا کنی به دو حرف
عیب شهری چرا کنی به دو حرف
عیب شهری چرا کنی به دو حرف
عیب شهری چرا کنی به دو حرف
عیب شهری چرا کنی به دو حرف
کاول شرع و آخر بشر است
کاول شرع و آخر بشر است
کاول شرع و آخر بشر است
کاول شرع و آخر بشر است
کاول شرع و آخر بشر است
جرم خورشید را چه جرم بدانک
جرم خورشید را چه جرم بدانک
جرم خورشید را چه جرم بدانک
جرم خورشید را چه جرم بدانک
جرم خورشید را چه جرم بدانک
شرق و غرب ابتدا شراست و غر است
شرق و غرب ابتدا شراست و غر است
شرق و غرب ابتدا شراست و غر است
شرق و غرب ابتدا شراست و غر است
شرق و غرب ابتدا شراست و غر است
گر چه ز اول غر است حرف غریب
گر چه ز اول غر است حرف غریب
گر چه ز اول غر است حرف غریب
گر چه ز اول غر است حرف غریب
گر چه ز اول غر است حرف غریب
مرد نامی غریب بحر و بر است
مرد نامی غریب بحر و بر است
مرد نامی غریب بحر و بر است
مرد نامی غریب بحر و بر است
مرد نامی غریب بحر و بر است
چه کنی نقص مشک کاشغری
چه کنی نقص مشک کاشغری
چه کنی نقص مشک کاشغری
چه کنی نقص مشک کاشغری
چه کنی نقص مشک کاشغری
که غر آخر حروف کاشغر است
که غر آخر حروف کاشغر است
که غر آخر حروف کاشغر است
که غر آخر حروف کاشغر است
که غر آخر حروف کاشغر است
گرچه هست اول بدخشان بد
گرچه هست اول بدخشان بد
گرچه هست اول بدخشان بد
گرچه هست اول بدخشان بد
گرچه هست اول بدخشان بد
به نتیجه نکوترین گهر است
به نتیجه نکوترین گهر است
به نتیجه نکوترین گهر است
به نتیجه نکوترین گهر است
به نتیجه نکوترین گهر است
نه تب اول حروف تبریز است
نه تب اول حروف تبریز است
نه تب اول حروف تبریز است
نه تب اول حروف تبریز است
نه تب اول حروف تبریز است
لیک صحت رسان هر نفر است
لیک صحت رسان هر نفر است
لیک صحت رسان هر نفر است
لیک صحت رسان هر نفر است
لیک صحت رسان هر نفر است
دیدی آن جانور که زاید مشک
دیدی آن جانور که زاید مشک
دیدی آن جانور که زاید مشک
دیدی آن جانور که زاید مشک
دیدی آن جانور که زاید مشک
نامش آهو و او همه هنر است
نامش آهو و او همه هنر است
نامش آهو و او همه هنر است
نامش آهو و او همه هنر است
نامش آهو و او همه هنر است